[ماه نیزه نشین؛ سیدالشهداء]

  • خانه 
  • دلنوشت دلنوشت دلنوشت دلنوشت مناجات.. دلنوشت دلنوشت دلنوشت 

محرم الحرام1447

13 تیر 1404 توسط زهرا انصاری

​نوشتن از شما یک دل شیر می خواهد که من ندارم، مرا ببخشید اگر قلمم جا می زند برای روایت. 

/یک بنی هاشم است و یک زینب/

کاروان که می رسد به نینوا زمانی که عمود خیمه ها فرو می رود در خاک و دیده می شود لشکر نویسنده های بی وفای نامه ها، یک جایی همان دور و اطراف قاسم گوشه معجرتان را می گیرد و نگاهی به چشمانتان می اندازد؛  شما زینب اید ملکه خواندن تمام حرف های ناخوانده از چشم ها، این بار هم از چشمان قاسم خوانده اید! 

قاسم را می کشانید به کناری، می گویید: من نتوانستم قاسم، به عمویت حسین می توانستم بگویم نرو و می دانستم باز هم می رود و من هم پی او، اما نتوانستم! 

به توهم نمی توانم بگویم نرو ای جان شیرین برادرم. 

چشمانتان را می بندید و به یاد می آورید آن شب را. بابایتان را می بینید که کلنجار می رود با میخ در و مرغابی ها؛ گوشه چشمانتان می پرد، ای داد از هرچه خاطره ای که کنار در است… 

به قاسم می نگرید، قصد رزم دارد، در میدان می گردید که کلاه خودی برایش پیدا کنید، پیدا نمی شود!

به عباستان می سپارید عمامه سبز پدری اش را بر سرش بگذارد… 

قاسم عمامه ابامحمد را بر سر می گذارد، علمدارتان گوشه چشمی به شما می اندازد، می داند باید عمامه را محکم تر ببندد! 

آن شب هم اگر به شما بود عمامه را طوری به سر می بستید که تیغ تیز شمشیرکمتر… 

بدرقه اش می کنید، انگار که دوباره مادر شده اید، بسکه قاسم شبیه آن روز های حسنتان شده است! 

آن روز که برادرتان، حسن محبوب تان، دست در دست مادر با گونه نیلگون وارد خانه شد، هم قد و قواره این روز های قاسم بوده است… 

خبر می رسد به گوش تان که علی اکبر اذن میدان گرفته است، دوان دوان خودتان را به خیمه اش می رسانید، یک دل سیر خیره اش می شوید باید نبود لیلا راهم جبران کنید انگار! 

من به شما فکر می کنم خانم جان

به فکر هایی که برای سر بابا کرده اید 

به تاریخی که تکرار می شود در بنی هاشم 

به صلابت قامتتان پس از هر حادثه 

به چشم های خیره به درتان 

به آخرین نوای حسین گفتنتان 

به در و دیوار مسجد 

به آن نماز صبحی که شما در خانه اقامه کردید و بابایتان در محراب خون 

به محرابی که رحل قرآن شد 

به قرآن ناطق خانواده تان 

به فرق بابایتان 

به فرق شکافته بابایتان 

من به جهان تاریک پس از حسینتان فکر میکنم عمه جان! 

به آخرین بوسه زیر گلو به سفارش مادرتان

من به شمایی فکر می کنم که در زیارت نامه تان هم نوشته اند: 

 لقد عجبت من صبرک ملائکة السماء

 ملائکه آسمان از صبر تو به شگفت آمدند. 

تکمله: جبل الصبر خانواده، ام المصائب حسین(ع)، عمه سادات، از من عقیله ای بساز برای فرماندهی که سپاهش زینب ندارد! 

همین. 

.

#صلی الله علیک یا اباعبدالله ع

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

[ماه نیزه نشین؛ سیدالشهداء]

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس